مشاوره حقوقی

مشاوره حقوقی

مشاوره و راهنمایی در زمینه حقوق و ارائه مقالات علمی حقوق
مشاوره حقوقی

مشاوره حقوقی

مشاوره و راهنمایی در زمینه حقوق و ارائه مقالات علمی حقوق

قضاوت د ر اسلام

قضاوت د ر اسلام

مقدمه:

موضوع قضا از موضوعات بسیار مهم و حساسی است که در حقوق اسلام از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده وبه همین دلیل فقهای اسلامی پیرامون آن قلمفرسایی ها داشته و سعی نموده اند تا ناگفته ها به حداقل برسد و در این راستا از منظرهای گوناکون به موضوع قضا پرداخت شده در مقاله حاضر سعی میشود این امر مهم را با عنایت به نامگذاری سال جاری به اسم مبارک پیامبر گرامی اسلام با تلفیقی از شئون پیامبر عظیم الشان اسلام یعنی شان قضاوت حضرتش به رشته تحریر در آوریم  باشد که مورد استفاده علاقمندان و مورد رضایت حضرتش قرار گیرد .

 

تعریف قضا :

قضا در لغت برمعانی بسیاری اطلاق شده است :

1- به معنی حکم و فرمان : شاهد قرانی   ‹‹ الله یقضی بالحق ›› سوره غافر آیه 20

خداوند به حق حکم می کند .

2- به معنی خلق و پدید آوردن : شاهد قرآنی ‹‹ فقضیهن سبع سماوات ›› سوره فصلت آیه 12

خداوند آن آسمانها را بصورت هفت طبقه آفرید .

3- به معنی امر : شاهد قرآنی ‹‹ و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه ›› سوره اسرا ایه 23

وخدایت چنین امر نموده که جز او را نپرستید .

4- به معنی اراده : شاهد قرآنی ‹‹ اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون ›› سوره آل عمران آیه 47

و زمانی که خدا کاری را اراده کند تنها می گوید که باش و آن ایجاد خواهد شد .

برای لفظ قضا معانی دیگری نیز هست ولی چون مبنای مقالات بر اختصار است لذا از ذکر آنان صرف نظر نموده و به معنای مربوط به موضوع و مبحث قضا قناعت می نماییم. همانطوریکه مشخص است اولین معنی بهترین معنی برای قضا می باشد که مورد تایید صاحب قاموس نیز می باشد .صاحب قاموس می گوید " قضا بر وزن سما به معنی حکم و فرمان و فصل خصومت است "

قضا دراصطلاح شرع :

فقهای اسلام در مقام تعریف قضا تعبیر های مختلفی دارند که به بعضی از آن تعریفات ، اشکال گردیده ، به نظر می رسد تعریف کم اشکال تر این است که گفته شود " قضا اعمال ولایت شرعی است در جهت حکم بین مردم هنگام نزاع و خصومت و فیصله دادن بین آنان و همچنین حکم نمودن در مصالح عمومی با شروط مقرره است "

بنا براین تعریف ، صرف حکم نمودن بین مردم و رفع خصومت در عرف متشرعه قضا نامیده نمی شود چنانکه صرف ولایت شرعیه نیز قضا خوانده نمی شد بلکه حقیت قضا ترکیبی است از اعمال ولایت مذکوره در طریق حکم بین مردم برای رفع خصومات و حکم در مصالح عمومی با شروط و قیود مربوط .

قضا به همین معنی است که موردتجلیل و تکریم در قرآن کریم و روایات گردیده و از مناصب و مواهب الهی به پیامبران صلوات الله علیهم به حساب آمده است ، در آیه 26 از سوره مبارکه ص چنین می خوانیم :

‹‹ یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق ››

یعنی ای داوود در روی زمین تورا خلیفه الله و جانشین قرار دادیم پس بین مردمان حکم به حق نما

با اندک توجهی در آیه شریفه روشن می گردد که منصب حکم و قضاوت به حق بین مردم یک شاخه از شاخه های شجره مبارکه خلیفه اللهی است زیرا جمله ‹‹ فاحکم بین الناس بالحق ›› متفرع بر ‹‹ جعلناک خلیفة ›› شده و ظاهرا حدیث معروف از امیر المومنین (ع) در باب عظمت منصب قضا که به شریح فرمودند

 ‹‹ قد جلست مجلسا لا یجلسه الا نبی او وصی او شقی ››

یعنی بر مقامی جلوس کرده ای که جلوس نمی کند در چنین مقامی مگر پیامبر یا وصی او یا کسی که بد بخت و تابع هوی است . از همین آیه کریمه اتخاذ و استنباط شده است .

تفاوت قضا از سایر احکام شرعیه :

دادرسی را نمی توان مانند سایر احکام شرعیه مانند امر به معروف و نهی از منکر ، حکمی شرعی و در شمار احکام شرعی دانست چه قضا چنانکه از حدیثی که ابی خدیجه از حضرت صادق (ع) نقل نموده ، به معنی ولایت و امارت می باشد .

امام (ع) می فرماید : ‹‹ فانی قد جعلته حاکما فتحاکموا الیه ››

من اورا حاکم بر شما قرار دادم لذا ترافع به نزد وی برید.

و بدین جهت قضا آن سلطه و ولایت و قدرتی است که از طرف امام و اولی الامر به دادرسان اعطا و واگذار شده است . ولایتی که در تعریف قضا ذکر شده است عمومیت دارد یعنی شامل ولایت پیامبر (ص) و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین و کسانی که از طرف ایشان منصوبند می باشد .

شئون پیامبر(ص) :

پیامبر گرامی اسلام دارای سه شان اساسی بود:

 1- شان رسالت            2- شان قضاوت            3- شان حکومت

شانی از شئون پیامبر گرامی اسلام که با بحث ما مرتبط است شان قضاوت آن حضرت است که در اینجا به تشریح آن می پردازیم .

پیامبر گرامی اسلام علاوه بر مقام رسالت وحکومت مقام دیگری نیز دارد که آن مقام ، مقام قضاوت و داوری بین مردم است. قضاوت‏هم مقامى است که باید از ناحیه خدا به کسى داده شود که بتواند در میان‏مردم داورى بکند. داورى یعنى مردم از لحاظ حقوق اجتماعى اختلاف پیدامى‏کنند، مقامى باید در اجتماع باشد که احقاق حق بکند، یعنى به آن‏موضوع رسیدگى بکند و طبق قانون خاصى راى و حکم بدهد. پیغمبر ازناحیه خدا، تنها پیغمبر نبود، بلکه قاضى هم بود. هم پیغمبر بود و هم‏قاضى. اینها فى حد ذاته قابل تفکیک است. قضاوت هم خود یک مقام‏مقدس دیگرى است. قاضى را هم باید خدا تعیین کرده باشد. این آیه‏اى که‏در قرآن است:

«فلا و ربک لا یؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم‏حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» سوره نسا آیه 65

نه چنین است ؛ به پرودگارت سوگند، که ایمان (واقعى ) نمى آورند مگر زمانى که در مشاجرات و نزاع هاى خود، تو را داور قرار دهند، ودر دل خود هیچ گونه احساس ناراحتى از قضاوت تو نداشته باشند (و در برابر داورى تو) کاملاً تسلیم باشند.

 مربوط به مقام قضاوت رسول اکرم است نه مقام پیامبرى او. معناى آیه‏اینست که مردم باید در مقابل قضاوت تو تسلیم بشوند یعنى اینجور نباشندکه وقتى نزد تو مى‏آیند توقع داشته باشند که تو جانب آنان را بگیرى. مثلا دونفر هر دو مسلمان، اما یک نفر مسلمان با سابقه، مسلمان مهاجر، مسلمانى که‏مال و زن و بچه خودش را گذاشته و آمده، و یک نفر که تازه اسلام آورده، دریک موضوع اختلاف دارند، مى‏آیند نزد تو. احتمالا آن مسلمانى که سابقه‏زیادى دارد توقع دارد که پیغمبر جانب او را بگیرد. یا یک نفر مسلمان و یک‏نفر غیرمسلمان که در پناه مسلمین است و با مسلمین پیمان دارد، در یک‏موضوع مالى اختلاف پیدا مى‏کنند، خدمت پیغمبر مى‏آیند. یک وقت ممکن‏است این مسلمان توقع داشته باشد که پیغمبر جانب او را بگیرد. نه، این‏ایمان نیست. ایمان آن وقتى ایمان است که وقتى پیغمبر را حکم قرار دادند،داور و قاضى قرار دادند، در مقابل حکم او تسلیم بشوند.

 

شان نزول آیه :

میان زبیربن عوام از مهاجرین و یکى از انصار، بر سر آبیارى نخلستان نزاع شد. پیامبر قضاوت کرد که چون قسمت بالاى باغ ، از زبیر است ، اوّل او آبیارى کند. مرد انصارى از قضاوت پیامبر ناراحت شد و گفت چون زبیر، پسر عمه توست ، به نفع او داورى کردى ! رنگ پیامبر پرید و این آیه نازل شد. عجبا که خودشان رسول اللّه را به داورى پذیرفته اند، ولى سرباز مى زنند!
دراینجا سئوالی پیش می آید و آن اینکه:

 بعد از رحلت پیامبر اسلام تکلیف قضاوت چیست ؟

پیغمبر که مى‏میرد مقام‏قضاوت که نمى‏میرد چون مردم به قضاوت احتیاج دارند، بعد از پیغمبر هم‏بین مردم مشاجرات صورت مى‏گیرد و باید مقامى باشد که بین آنها فصل‏خصومت بکند، قضاوت بکند. بنابر این پیغمبر باید تکلیف قضاوت را براى‏بعد از خودش مشخص بکند که بعد از من چه کسى باید قاضى باشد.در اینجا هم اختلاف است. اهل تسنن مى‏گویند همان کسى که خلیفه است‏قاضى هم او است، یا باید قاضى را معین بکند. ما شیعیان مى‏گوئیم این‏مقام، مقام امامت است، مقام حکومت است، با مردن پیغمبر که حکومت‏ساقط نمى‏شود، چون بعد از پیغمبر مردم به آن احتیاج دارند و باید کسى‏این مقام را داشته باشد. پس ‏این سه مقام هر کدام به نحوى بعد از پیغمبر به شخص دیگرى منتقل‏مى‏شود با این تفاوت که انتقال اولیش که پیغامبرى است به این شکل است‏که آن شخص، دیگر از طریق وحى احکام را نمى‏داند بلکه از طریق تعلم‏پیغمبر احکام را مى‏داند و پیغمبر احکام را به او یاد داده است و او بایدمرجع باشد. مطلب دوم اینست که از این سه مقام، مقام پیغمبرى یک مقام‏شخصى است، یعنى نمى‏تواند کلى باشد، ولى مقام قضاوت و حکومت‏مى‏تواند کلى باشد. یعنى پیامبر نمى‏تواند مقام پیغمبرى و همچنین مقام‏امامت را به طریق کلى بیان بکند مثلا بگوید هرکس که داراى فلان صفات بود پیغمبر یا امام است که در آن واحد شاید صدنفر شایستگى آن را داشته باشند. ولى مقام قضاوت و مقام حکومت را به‏طور کلى مى‏شود تعیین کرد یعنى پیغمبر اینطور مى‏گوید که بعد از من هرکس داراى فلان صفات باشد مى‏تواند قاضى باشد، مثلا هر کس که قرآن رابشناسد و نسبت به آن معرفت داشته باشد، نسبت به پیغمبر معرفت داشته‏باشد. عادل باشد، تارک دنیا باشد، «فقد جعلته علیکم حاکما» حق دارد که درمیان مردم قضاوت بکند. آن وقت اگر کسى داراى این مقام بود مى‏تواند بگویدمرا خدا معین کرده است، چون پیغمبر، اصلى ذکر کرده است که مطابق آن‏اصل من مى‏توانم قاضى باشم. ما که شیعه هستیم اینجور مى‏گوئیم که شرط‏اول قاضى اینست که مجتهد باشد یعنى تخصص فنى داشته باشد. شرط دیگر اینست که طهارت مولد داشته باشد، نطفه‏اش پاک باشد. دیگر اینکه‏عادل باشد یعنى در هیچ کدام از اعمالش فاسق نباشد، منحرف نباشد. نه‏تنها در قضاوت خلاف‏کار نباشد، رشوه‏گیر نباشد، بلکه در همه امور،خلاف‏کار نباشد، چون الان اینجور مى‏گویند که قاضى باید فقط در کارقضاوت خودش امین باشد یعنى رشوه‏خوار نباشد و تحت تاثیر دیگران هم‏قرار نگیرد اما مى‏تواند مشروب بخورد این کار به قضاوت مربوط نیست. نه،اسلام مى‏گوید اساسا این مقام آنقدر مقدس است که ناپاک و لو در غیر امرقضاوت ناپاک است، حق نشستن در این مسند مقدس را ندارد. ولى اگرشخصى همه این شرایط را که اسلام معین کرده است دارا بود، باید گفت این‏آدم را خدا معین کرده است. مبین احکام الهى بعد از پیغمبر امام است اما دوره امامت که منقضى شدامامى دیگر ظهور ندارد که مردم در حوائج اجتماعى به او رجوع کنند. چه‏مى‏کنند؟ امام مى‏آید نایب عام معین مى‏کند و مى‏گوید: «انظروا الى من روى‏حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا» آن کسى که حدیث ما را روایت کرده باشد ودقیق باشد در حلال و حرام ما، عادل باشد، درستکار باشد «فقد جعلته‏علیکم حاکما» من او را بر شما حاکم قرار دادم. مثلا اگر کسى ادعا کند که من حق دارم قیم برصغیر معین بکنم، مى‏گوئیم این مقام، مقام مقدسى است و مقام مقدس راباید خدا معین کرده باشد و اساسا مقام مقدس را غیر از خدا کسى نمى‏تواندمعین بکند. هر سه مقام: بیان احکام، قضاوت در میان مردم، و حکومت برمردم مقدس است و خدا باید معین کرده باشد، یا به طور تعیین شخص و یابه طور کلى شرائطى براى آن ذکر کرده باشد، که در این صورت باز هم خدامعین کرده است. در باب قضاوت هم که على (ع) بعد از پیغمبر قاضى بود ولى‏خلفا فقط زمامدارى را گرفتند و در موضوع قضاوت دخالت نکردند چون کارمشکلى بود. کار قضاوت علم مى‏خواهد لهذا درزمان ابوبکر و بالاخص در زمان عمر موضوعات قضائى که پیش مى‏آمددنبال حضرت امیر مى‏فرستاد و قضیه را خدمت‏حضرت طرح مى‏کرد، بعدمى‏گفت على در میان شما قضاوت بکند و حضرت قضاوت مى‏کرد. و بعدهم مملکت توسعه پیدا کرد و دیگر این کار، کار یک قاضى و دو قاضى نبود ودر هر شهرستانى احتیاج به قاضى داشتند. آن وقت مقام خلافت از مقام‏قضاوت عملا تفکیک شد. خلیفه وقت فقط کار خلافت را مى‏کرد و کارقضاوت در مرکز خلافت با یک نفر دیگر بود و در غیر مرکز خلافت هر کسى‏را که براى قضاوت مى‏فرستادند، مى‏بایست عادل باشد بعدها مقام قضاوت‏خیلى اهمیت پیدا کرد و آن کسى که در تاریخ اسلام اول بار منصب قاضى‏القضاتى پیدا کرد ابو یوسف شاگرد ابوحنیفه بود. ‏ابوحنیفه خودش با بنى العباس کنار نیامد و مبرزترین شاگردانش که‏ابویوسف باشد کنار آمد. چون مى‏بایست قاضیهاى زیادى به اطراف‏فرستاده شود، احتیاج پیدا شد که یک نفر قاضى‏القضات باشد که تقریبا کاروزارت دادگسترى را داشت، و ابویوسف اولین شخص منصوب به این مقام‏بود. و باز اولین کسى که لباس قاضى را از لباس دیگران جدا کرد همین‏ابویوسف بود. تا زمان ابویوسف همه یک‏جور لباس مى‏پوشیدند. براى این که‏امتیازى براى قضات معین بشود براى آنها لباس معینى انتخاب کردند. من‏نمى‏دانم آیا در دوره‏هاى قبل از اسلام هم این سنت بوده است که قاضیهالباس علیحده داشته باشند یا اول بار در زمان هارون الرشید این کار شد. از آن‏زمان لباس روحانیت از لباس غیر روحانى جداشد.

قوه قضائیه در حکومت مدینه :

در زمان پیامبر اسلام محکمه و دادگاه بصورت کنونى وجود نداشت و قوه قضائیه بصورت یک قوه مستقل از قوه مقننه و قوه مجریه با تشکیلات گسترده امروز سابقه تاریخى اسلامى ندارد.

بلکه تفکیک قواى سه گانه در تاریخ اسلام سابقه اى نداشته و تقسیم بندى قواى کشور به قوه مقننه و قوه قضائیه و قوه مجریه بعدها پیدا شده است .

تا قبل از هجرت پیامبر اسلام (ص ) چیزى به نام داد سرا یا دادگاه وجود نداشت ؛ چون تعداد مسلمانان کم بود و طبعاً مراجعات بسیار اندک بود و نیازى به تشکیلات قضایى نبود؛ ولى پس از هجرت به مدینه و گسترش اسلام , به تدریج به نیازهاى قضایى جامعه اسلامى افزوده مى شد به گونه اى که کم کم پیامبر اسلام (ص ) فرصت قضاوت نمى یافت .

ظاهراً نخستین فردى که از طرف پیامبر اسلام مأموریت قضا مى یافت . امام على (ع ) بود. او جریان مأموریت قضایى خود را براى یمن چنین تعریف مى کند:

"پیامبر اسلام به من مأموریت داد که به عنوان قاضى به کشور یمن سفر کنم . گفتم : یا رسول الله : من جوانم و شما مرا به عنوان قاضى در میان جمعى مى فرستى که بزرگسال و با تجربه اند" .

پیامبر فرمود:

"خداوند دلت را در رابطه با شناخت حق راهنمایى مى کند و زبانت را براى اداى آن چه حق تشخیص داده اى استوار مى دارد. وقتى دو طرف دعوا در برابرت  نشستند، قضاوت نکن مگر پس از این که از دیگرى بشنوى همانطور که از اولى شنیده اى که این گونه برخورد با مسایل قضایى براى تشخیص حکم مناسبت تر است " .

بدین ترتیب حضرت على (ع ) به سمت قضاوت منصوب شد و این سمت در طول عمر مبارک رسول اکرم (ص ) تداوم یافت و حتى باگسترش حوزه حکومتى اسلام , در مواردى ضرورت ایجاب مى کرد که افراد غیر متخصص که معلومات اندک قضایى داشتند با راهنمایى هاى لازم به قضاوت بپردازند و در این مورد معقل بن یسار مى گوید:

"پیامبر اسلام (ص ) به من مأموریت داد که میان قوم خود قضاوت کنم . گفتم : یا رسول الله من خوب از عهده این کار بر نمى آیم" .

پیامبر فرمود:

"مانعى ندارد, خداوند به قاضى کمک مى کند تا آن جا که عمداً به حقوق مردم تجاوز نکند" (و این جمله را سه بار تکرار کرد).

و به تدریج کارها و مراجعات پیامبر اسلام به قدرى زیاد شد که او در مرکز اسلام (مدینه ) هم نمى توانست به تمام کارهاى قضایى برسد و گاهى افرادى را مأمور مى کرد که قضاوت کنند.

یکى از این موارد جریانى است که عقبة بن عامر نقل مى کند:

" او مى گوید که روزى نزد پیامبر اسلام بودم تا این که دو نفر براى قضاوت به پیامبر مراجعه کردند. پیامبر به من فرمود که میان آن ها قضاوت کن . گفتم : یا رسول الله ! شما سزاوارتر هستید که قضاوت نمائید. پیامبر دستور داد که میان آن ها قضاوت کنم . گفتم : برچه اساسى یا رسول الله ؟ فرمود: تلاش کن که به آن چه حق و حکم الهى است پس از این تلاش اگر اشتباه نکرده باشى و حکم تو مطابق واقع باشد, ده پاداش نزد خدا دارى و اگر اشتباه کنى یک پاداش " .

به هر صورت تا زمانى که پیامبر اسلام زنده بود زمینه براى تشکیل یک نظام قضایى منسجم فراهم نشد اما اصول و قواعد قضاوت پایه گذارى شد و این جریان پس از پیامبر در زمان حکومت ابوبکر و تا اواسط حکومت عمر, به همین شکل ادامه داشت

ابن خلدون در این رابطه مى نویسد:

"... منصب قضاء یکى از جایگاه هایى است که جزء وظایف خلیفه است ؛زیرا جایگاه قضاء و داورى براى بر طرف کردن خصومت هاى مردم لازم است ...منتها این داورى باید براساس احکام شرعى باشد و از کتاب و سنت اخذ شده باشد و خلفا در صدر اسلام به طور مستقیم عهده دار مقام قضاء مى شدند و هیچ قسمت از امور قضا را به دیگرى واگذار نمى کردند...".

تا این که در اواسط حکومت عمر که فتوحات عظیمى نصیب مسلمین شد و زندگى ساده صدر اسلام به اشرافیت و تجاوز به حقوق همدیگر تبدیل شد؛ لذا به این فکر افتاد که یک سیستم قضایى رسمى ایجاد کند و سعید بن مصیب نقل مى کند که :

" نه پیامبر و نه ابوبکر به صورت رسمى قاضى انتخاب نکردند و تنها عمر از یزید بن اخت النمر به صورت رسمى دعوت کرد که قسمتى از امور قضایى را بر عهده بگیرد".

و در هر حال منصب قضا مخصوص پیامبر و خلیفه بوده است و قاضى مى بایست که با اجازه آنها به قضاوت بپردازد.

این خلدون هم در این رابطه مى نویسد:

"نخستین خلیفه اى که قضاوت را به دیگران تفویض کرد, عمر بود که ابوالدرداء را در مدینه به کمک خواست و شریح قاضى را در بصره و ابوموسى اشعرى را در کوفه به منصب قضا برگماشت و آنان را در این امر شریک خویش شناخت ".

به این ترتیت اگر چه قضاوت ازوظایف مخصوص پیامبر اکرم (ص ) بوده است که در جاى خود تبیین شده است ؛ ولى سیستم قضایى منظم و منسجمى را تشکیل نداد چون احساس نیاز نمى شد, اما اصول و قواعد اصلى آن را بیان فرمودند و خلفا هم براساس آن اصول عمل کردند و به تدریج نهاد و تشکیلات قضا را بنیان نهادند تا آن جا که منصب قضاوت را به غیر خود تفویض مى کردند .

جواز تجدید نظر از احکام :

سعد بن‌عباس نقل می‌کند که‌: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روزی از منزل عایشه خارج شد و مرد عربی را سوار بر یک شتر ملاقات کرد. مرد عرب عرض کرد: ای محمّد! آیا این شتر را خریداری می‌کنی‌؟

پیامبر فرمودند: آری‌، آن را به چند می‌فروشی‌؟

مرد عرب گفت‌: یکصد درهم‌. پیامبر فرمودند: ارزش شتر تو بیش از این است و بالاخره شتر او را به مبلغ چهارصد درهم خریداری نمود، امّا هنگامی که پیامبر پول را به آن مرد عرب تحویل داد، آن مرد گفت‌: هم شتر و هم پول مال من است و اگر محمّد ادعایی دارد، بایستی شاهد داشته باشد.

پیامبر اکرم‌ صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آیا راضی به قضاوت پیرمردی که دارد نزدیک ما می‌شود، هستی‌؟

گفت‌: آری‌! وقتی پیرمرد نزدیک شد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قضیه را نقل فرمودند که من شتر را خریده‌ام و حال شتر از آن من و پولها از آن عرب است‌، امّا مرد عرب انکار کرد و شاهد خواست‌، به همین جهت داور بر حسب ظاهر حق را به مرد عرب داد.

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این رأی تجدید نظر خواسته و مرد عرب را نگه داشتند تا اینکه مرد دیگری پیدا شد. پیامبر فرمودند: آیا به قضاوت این شخص که نزدیک می‌شود راضی هستی‌؟

گفت‌: آری‌، او نزدیک شد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شکایت کرد و مرد عرب منکر شد و داور دوم نیز مانند داور اوّل رأی داد. پیامبر اسلام‌ صلی الله علیه و آله و سلم مجدّداً تجدید نظر خواسته و مرد عرب را نگاه داشت و به او فرمود: بنشین تا کسی بیاید و به حق قضاوت کند. در این میان حضرت علی‌ علیه السلام نزدیک شد. پیامبر فرمودند: آیاقضاوت این جوان را می‌پذیری‌؟

مرد گفت‌: آری‌، امام که نزدیک شد و طرفین عرض حال کردند، حق را به پیامبر اکرم‌صلی الله علیه و آله و سلم داد و به آن عرب فرمود:
پیامبری که در تمام گفته‌هایش از سوی خداوند راست گفته چگونه برای یک شتر دروغ می‌گوید. از این روایت جواز تجدید نظر و استیناف رأی دادگاه به دست می‌آید.

سخن آخر :

نظر به اهمیت امر قضا و حساسیتی که این شغل الهی در بردارد ذکر دو نکته در پایان مقاله از باب تذکر خالی از لطف نیست . امید است مورد توجه متصدیان این منصب خطیر و همچنین مورد عنایت مراجعه کنندگان به محاکم  قرار گیرد تا هم آنان درفرایند صدور حکم با علم و آگاهی وحساسیت فراخور امر مهم قضا  نسبت به صدور احکام الهی و اسلامی مبادرت نمایند و هم مراجعین چه بعنوان شاکی و چه بعنوان متشاکی در صدور حکم مطابق حق و عدالت قضات محترم و شریف را یاری نمایند و از هرگونه انتظار نابجا و غیر شرعی خودداری نمایند .

1- برشخصی که به خود اطمینان دارد مستحب است که این مقام خطیر را تصدی نماید زیرا عمل قضاوت بر موازین قسط و عدل ، مستلزم اجر و قرب خداوند متعال است چنانکه امیر المومنین علی (ع) به شریح قاضی فرمودند"از تصدی قضاوت ملول و آذرده مشو زیرا اجر لازم و ذخیره نیکو برای کسی که داوری نیکو کند ثابت است"

2- حرام است تصدی امر قضاوت بر کسی که شروط و اوصاف معتبر در قاضی را ندارد چرا که در این باب اخبار شدید اللحنی وارد شده از آن جمله خبری است که از امام صادق (ع) نقل شده که فرمودند : قاضیان چهار گروهند که سه گروه از آنان اهل آتش دوزخند و یک گروه از آنان اهل جنت :

1- مردی که قضاوت ظالمانه نموده در حالی که می دانسته ، پس او در آتش است .

2- مردی که قضاوت ظالمانه نموده در حالی که نمی دانسته ، او هم در آتش است .

3- مردی که قضاوت بحق نموده ولی عالم به امور قضایی نبوده پس او نیز در آتش است .

4- مردی که قضاوت بحق نموده در حالیکه عالم به امور قضایی بوده پس او در بهشت است. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد